یک صحنهای همواره در یادم است، زمانی تصمیم گرفتیم در جبهه هر کسی زیر ۱۵ سال است بازگردانیم، نشسته بودم در چادر در سدِ دِز، دیدم فردی کوچک و اهل زابل بود، تیربار روی شانهاش گذاشته، خشاب را دور کمر و گردنش پیچیده است، کلاه آهنی اش خیلی بزرگتر از سرش بود...